محل تبلیغات شما
تو یک نقطه ای از زندگیم ایستادم که به شدت از خودم شاکی ام. شاکی از اینکه بلد نیستم زندگیمو منظم نگه دارم. شاکی از اینکه همه کارها به بعد موکول میشه. شاکی از اینکه عُرضه مادری کردن هم ندارم که لاقل بگم این یکی رو دارم تمام و کمال انجام میدم. شاکی ام از اینکه خس می کنم هیچ کس دوستم نداره. شاکی ام از اینکه با خودم صبورانه برخورد نمی کنم و همین که تلاشهام برای خوب بودن حالم نتیجه نمیده شروع می کنم به زیر سوال بردن خودم. شامی ام از اینکه اینقدر حساس شدم روی سارا که تقریبا هر روز خونه نیستش. شاکی ام از اینکه اجازه میدم این فکرای ریز ریز و پوچ تو ذهنم جمع بشن و یک انبوهی حس منفی از خودشون متصاعد کنند. شاکی ام از اینکه از ماه و شیرینی این روزاش نمی نویسم. شاکی ام از اینکه دلم میخواد راهم دور نباشه از خانوادم در حالیکه توان کنار اومدن با مسائل شخصیشون رو ندارم. شاکی ام از اینکه خودمو نمی شناسم و نمی فهمم دردم چیه که فکرای منفی ام شده غالب ترین بعد ذهنیم در حالیکه خیلی مثبت بودم قبلا. شاکی ام از اینکه اجازه دادمقضیه برادره ذهنمو بکشه به نیمه های تاریک زندگی تو خونه پدری. شاکی ام از اینکه بلد نیستم برای خودم تصمیم بگیرم عطر رو بخرم یا نخرم.
شاکی ام از اینکه همیشه وقت کم میارم و به هیچ کاری اونطور که باید نمیرسم. شاکی ام از اینکه دلم میخواد با ویرگول تماس بگیرم اما نمیتونم. شاکی ام از اینکه زیادی کمال طلبم و همین زندگیمو یک جاهایی مختل می کنه. شاکی ام از اینکه کلی کار نیمه کاره، کتاب نیمه کاره دارم و همونطور مونده. شاکی ام از اینکه بلد نیستم فرز و قاطع باشم برای انجام کارهام. شاکی ام از اینکه همش خوابم میاد و همین نمیزاره زود بیدار شم تا ماه خوابه یکک خاکی بر سر این زندگی بکنم. شاکی ام از خودم که بلد نبست من رو مدیریت کنه به نحوی که رضایتم جلب بشه

+ حوصله ام سر رفته بدجور. دلم یک دورهمی بی دغدغه میخواد. دوشنبه که بر می گشتیم خاله بزرگه خاله کوچیکه رو پاگشا کرده بود و همسر بهش برخورده بود چرا مهمونی روز برگشت ماست اما من خوشحال بودم که مجبور نیستم توی یک مهمونی شلوغ باشم که صبح تا شبه و ما چون اختیار خودمون رو اونجا نداریم؛ مجبور باشیم ما هم تا شب بمونیم.

+ گاهی به همین مهمونیای خیلی  ساده آخر هفته خونه مادرشوهر بد حسودیم میشه و دردم میاد که درسته خبری نیست اما ما باید تنها بشینیم تو خونه. مثل دیشب. مثل همه پنجشنبه ها

+ تلویزیون داره زر مفت میزنه. هیچوقت اینقدر از برنامه هاش منزجر نبودم که از آهنگهاش هم حرصی بشم.

+ به شدت از عکس العمل مادر عصبی ام. تصمیم دارم تا زنگ نزدن دیگه زنگ نزنم و اگر هیچ تلاشی برای رفع مسئله نکنه لابد نظرش نه ما بریم نه شمابیاید هست. در نتیجه دیگه خونشون هم نمیرم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها